از اولین باری که به قطعه 33 بهشت
زهرای تهران رفتم،نزدیک به ده سالی می گذرد. 22 سالم بود.گورستانی سوت و کور که
سنگ شکسته گورهایش به چشم می زد.از ضلع شمالی وارد شده بودم و ردیف به ردیف جلو می رفتم. مزار
جزنی و همرزمانش، حنیف و سعید و ... مفتاحی ها، احمدزاده ها، مرضیه احمدی اسکوئی،
نزهت روحی آهنگران و بسیاری که آنها را به واسطه کتاب و عکس نمی شناختم،با اینکه
هیچکدام را از نزدیک ندیده بودم. رفته رفته بغض گلویم را گرفت؛ تا اینکه به مزار
همایون کتیرایی و یارانش رسیدم و تا چشمم به سنگ قبرش افتاد ... 1328/5/28، 1350/7/17 ،22 ساله بود ... نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و زدم زیر گریه، آنهم بعد
از سالها که گریه کردن یادم رفته بود.
شنیده بودم که کتیرایی طی مدت بازجویی مقاومت زیادی در مقابل شکنجه های سخت و طاقت فرسای ساواک از خود نشان داده بود؛ تا حدی که شکنجه گرانش به حیرت افتاده بودند. "حسین زاده" یکی از آنان بود. "رضا عطارپور" با نام مستعار حسین زاده – که به گفته پدرم که از او هم بازجویی کرده بود،ضربآهنگ شلاق هایش از نوع دیگری بود!- به هنگام سوزاندن پشتش بر روی تخت سربازی با اجاق برقی و مشاهده میزان مقاومتش گفته بود:اگه این پسره کمونیسته،بقیه چی می گن؟!
بی دلیل نیست که سیاسی های دهه پنجاه چند تن از جمله "همایون کتیرایی" و "بهروز دهقانی" را به عنوان اسطوره های مقاومت یاد می کنند.
یکی از همبندان وی در اوین برایم چنین نقل کرد:"طی مدت بازجویی با همایون در سلولی دو نفره بودم. زخمهای سوختگی و شلاق بر بدنش نمایان بود. "تهرانی" سربازجوی معروف ساواک، هرگاه به سراغ او می آمد "آقای کتیرایی" خطابش می کرد...پس از انتقال به بند عمومی بود که یک شب به عنوان شام چیزی شبیه به کوکوی سبزی دادند.تهرانی که عادت داشت به بندها سرکشی کند و بچه ها را به باد فحش و ناسزا بگیرد، با باز شدن در اتاق که بوی بد آن تهرانی را پس می زند،جهت تنبیه! دستور می دهد تا موی سر همه زندانیان از ته تراشیده شود.همه...به جز کتیرایی."
دایی همایون در دانشگاه تبریز زبان انگلیسی تدریس می کرد. "دکتر محمدعلی دانشور" به هنگام دستگیری خواهرزاده اش از طریق دوستی ای که با "دکتر پرویز ناتل خانلری" داشت سعی می کند با رساندن پیامی به مقامات امنیتی و دربار، تقاضای تخفیف حکم برای او کند. شکستن حکم اعدام منوط به نوشتن ندامت نامه از سوی کتیرایی می شود...و الخ!!!
همایون کتیرایی هیکل درشت و ورزیده ای داشت.کوهنوردی می کرد،کشتی هم می گرفت.انگشتان دستش چنان ستبر بود که می گویند وقتی می خواست قند بردارد می بایست انگشتان اشاره و شست خود را به هم می فشرد! جای مشتی را که بر دیوار زندان کوفته بود خیلی ها به چشم دیده بودند. زمانی هم که با غل و زنجیر در انفرادی بود حرکت خاصی به عنوان ورزش انجام می داد که بعدها از سوی سایر زندانی های سیاسی، حرکت "همایونی" نام گرفت و جزو تمرین های آنان شد.
یکی از همکلاسی های دخترش در دانشگاه (که هم اکنون دارای فرزند و نوه است)برایم تعریف می کرد:
"کتیرایی با من و امثال من چندان دمخور نبود.جوان متینی بود. اما شخصیتش طوری بود که همه دوستش داشتند.مدتی غایب شد و به دانشگاه نیامد.تا اینکه خبر دستگیری و سپس اعدامش را در پاییز شنیدیم...و غمی عمیق بر جانم نشست."
همایون در خانواده ای مرفه چشم به جهان گشود. پدرش "حاج روح اله" بازرگانی متمول بود و مادرش "ملوک خانم" (هم اکنون در قید حیات بوده و در بروجرد زندگی می کند)نیز دختر یکی از تجار معروف بروجردی به نام "حاج تقی جورابچی" بود. همایون سه خواهر و یک برادر داشت. او بچه خیابان "بحرالعلوم" بروجرد بود.
همایون دوران ابتدایی را در مدرسه "کمال" و متوسطه را در دبیرستان "پهلوی" بروجرد به اتمام رسانده و در سال 1346 جهت ادامه تحصیل به دانشگاه تبریز می آید؛ و در دانشکده ادبیات و در رشته روانشناسی تحصیلاتش را ادامه می دهد.
کتیرایی همراه با یارانش در اواسط دهه چهل شمسی گروه "آرمان خلق" را بنیان نهاده بودند که در نتیجه فعالیت های سیاسی – مسلحانه گروه، وی در 25 فروردین سال پنجاه دستگیر و به حکم دادگاه نظامی در 17 مهر همان سال همراه با هوشنگ تره گل،بهرام طاهرزاده، ناصر کریمی و ناصر مدنی تیرباران می شود.
توضیح تصویر: این عکس را همایون کتیرایی هنگام دانشجویی در تبریز در آتلیه "فوتو تهران" که در آن سالها در "سه راه فردوسی" واقع بود، گرفته است.
شنیده بودم که کتیرایی طی مدت بازجویی مقاومت زیادی در مقابل شکنجه های سخت و طاقت فرسای ساواک از خود نشان داده بود؛ تا حدی که شکنجه گرانش به حیرت افتاده بودند. "حسین زاده" یکی از آنان بود. "رضا عطارپور" با نام مستعار حسین زاده – که به گفته پدرم که از او هم بازجویی کرده بود،ضربآهنگ شلاق هایش از نوع دیگری بود!- به هنگام سوزاندن پشتش بر روی تخت سربازی با اجاق برقی و مشاهده میزان مقاومتش گفته بود:اگه این پسره کمونیسته،بقیه چی می گن؟!
بی دلیل نیست که سیاسی های دهه پنجاه چند تن از جمله "همایون کتیرایی" و "بهروز دهقانی" را به عنوان اسطوره های مقاومت یاد می کنند.
یکی از همبندان وی در اوین برایم چنین نقل کرد:"طی مدت بازجویی با همایون در سلولی دو نفره بودم. زخمهای سوختگی و شلاق بر بدنش نمایان بود. "تهرانی" سربازجوی معروف ساواک، هرگاه به سراغ او می آمد "آقای کتیرایی" خطابش می کرد...پس از انتقال به بند عمومی بود که یک شب به عنوان شام چیزی شبیه به کوکوی سبزی دادند.تهرانی که عادت داشت به بندها سرکشی کند و بچه ها را به باد فحش و ناسزا بگیرد، با باز شدن در اتاق که بوی بد آن تهرانی را پس می زند،جهت تنبیه! دستور می دهد تا موی سر همه زندانیان از ته تراشیده شود.همه...به جز کتیرایی."
دایی همایون در دانشگاه تبریز زبان انگلیسی تدریس می کرد. "دکتر محمدعلی دانشور" به هنگام دستگیری خواهرزاده اش از طریق دوستی ای که با "دکتر پرویز ناتل خانلری" داشت سعی می کند با رساندن پیامی به مقامات امنیتی و دربار، تقاضای تخفیف حکم برای او کند. شکستن حکم اعدام منوط به نوشتن ندامت نامه از سوی کتیرایی می شود...و الخ!!!
همایون کتیرایی هیکل درشت و ورزیده ای داشت.کوهنوردی می کرد،کشتی هم می گرفت.انگشتان دستش چنان ستبر بود که می گویند وقتی می خواست قند بردارد می بایست انگشتان اشاره و شست خود را به هم می فشرد! جای مشتی را که بر دیوار زندان کوفته بود خیلی ها به چشم دیده بودند. زمانی هم که با غل و زنجیر در انفرادی بود حرکت خاصی به عنوان ورزش انجام می داد که بعدها از سوی سایر زندانی های سیاسی، حرکت "همایونی" نام گرفت و جزو تمرین های آنان شد.
یکی از همکلاسی های دخترش در دانشگاه (که هم اکنون دارای فرزند و نوه است)برایم تعریف می کرد:
"کتیرایی با من و امثال من چندان دمخور نبود.جوان متینی بود. اما شخصیتش طوری بود که همه دوستش داشتند.مدتی غایب شد و به دانشگاه نیامد.تا اینکه خبر دستگیری و سپس اعدامش را در پاییز شنیدیم...و غمی عمیق بر جانم نشست."
همایون در خانواده ای مرفه چشم به جهان گشود. پدرش "حاج روح اله" بازرگانی متمول بود و مادرش "ملوک خانم" (هم اکنون در قید حیات بوده و در بروجرد زندگی می کند)نیز دختر یکی از تجار معروف بروجردی به نام "حاج تقی جورابچی" بود. همایون سه خواهر و یک برادر داشت. او بچه خیابان "بحرالعلوم" بروجرد بود.
همایون دوران ابتدایی را در مدرسه "کمال" و متوسطه را در دبیرستان "پهلوی" بروجرد به اتمام رسانده و در سال 1346 جهت ادامه تحصیل به دانشگاه تبریز می آید؛ و در دانشکده ادبیات و در رشته روانشناسی تحصیلاتش را ادامه می دهد.
کتیرایی همراه با یارانش در اواسط دهه چهل شمسی گروه "آرمان خلق" را بنیان نهاده بودند که در نتیجه فعالیت های سیاسی – مسلحانه گروه، وی در 25 فروردین سال پنجاه دستگیر و به حکم دادگاه نظامی در 17 مهر همان سال همراه با هوشنگ تره گل،بهرام طاهرزاده، ناصر کریمی و ناصر مدنی تیرباران می شود.
توضیح تصویر: این عکس را همایون کتیرایی هنگام دانشجویی در تبریز در آتلیه "فوتو تهران" که در آن سالها در "سه راه فردوسی" واقع بود، گرفته است.