برای دردهای مردم مظلومم ، بغض گلویم را می فشارد ، ترانه های سربی ، آواز بی کسی ، رنج بی پناهی، و گرسنگی مردم میهن!
۱۳۹۵ تیر ۲۳, چهارشنبه
گوهری گرانبها در قلب تاریکی
مجاهد شهید اعظم عطارزاده
#تهران #ایران #مقاومت #مجاهدین #Iran #مشهد #اصفهان #کرج #تبریز#شیراز #اهواز #قم #کرمانشاه #کرمان #لرستان #يزد #چهارمحال_بختیاری#ارومیه #رشت #گیلان #کرمان #زاهدان #همدان

اعظم عطارزاده اهل بروجرد ۲۷ ساله كارمند مركز فرهنگي و تربيتي بود.
يك زنداني در سلول انفرادی مجاور اعظم: ” روزي كه مرا صدا زدند تا از انفرادي به بند عمومي منتقل كنند دلم خيلي گرفت.
رابطه اي كه ماه ها از طريق مورس با همسايه ام داشتم قطع ميشد. مثل اين بود كه دارند مرا تبعيد ميكنند.
اما وقتي بيرونم آوردند ديدم يك نفر ديگر را هم خارج كردند، تك زنداني سلول بغلي، همان كه ماه ها همدم همه تنهايي هايم درسلول انفرادي بود. با ديدنش رضايت و آرامشي در قلبم حس كردم كه در تاريكي زندان گوهري بود گرانبها بود.”
با اقتباس از نوشته همبنديان مختلف:
كارمند مركز فرهنگي و تربيتی بود و اميدوار بود كه بعد از انقلاب در شكوفايي فرهنگ غنی ايران زمين و انتقال آن به كودكان ايران زمين نقش داشته باشد اما خيلي زود فهميد كه اين آرزو در حكومت مطلقه يك آخوند كه انقلاب مردم ايران را ربوده به جايي نخواهد رسيد.
به آرزويش خيانت شده بود. اميدش لگدمال شده و معلوم نبود افكار زيبايش تا چه زمانی بايد در اسارت ارتجاع پرپر شود. اما اعظم نااميد نشد. او اميد را در سازمان مجاهدين يافت و به سرعت با هواداری از اين سازمان دوباره از نو آغاز كرد.
سلول انفرادي شهربانو در سال ۶۶ در زندان گوهردشت كنار سلول من بود. با وجوديكه همسايه بوديم، آنقدر سرزنده بودكه من تا آخرين روز انفرادي نفهميدم كه او در سلول تنها است. صبحها همديگر را برای نماز با مورس بيدار مي كرديم. بعد ورزش مي كرديم و اخبار را مي گرفتيم و به سلولهاي ديگر مي داديم . گاهي هم ساعت ها در مورد موضوعات مختلف اجتماعي و سياسي و سازماني آنهم از طريق مورس باهم بحث ميكرديم. روزي كه مرا صدا زدند تا از انفرادي به بند عمومي منتقل كنند دلم خيلي گرفت. رابطه اي كه ماه ها از طريق مورس با همسايه ام داشتم قطع ميشد. مثل اين بود كه دارند مرا تبعيد ميكنند. اما وقتي بيرونم آوردند ديدم تنها يك نفر ديگر را هم خارج كردند، تك زندانی سلول بغلی، همان كه ماه ها همدم همه تنهايي هايم درسلول انفرادي بود. با ديدنش رضايت و آرامشي در قلبم حس كردم كه در تاريكي زندان يك گوهر گرانبها بود.
روي ستون فقرات اعظم يك غده بزرگ وجود داشت كه اگر صربه اي مي خورد باعث فلج شدنش مي شد و از همين بابت درد شديدي را تحمل مي كرد اما هميشه از پر تحرك ترين بچه ها به حساب مي آمد. از پايه هاي ثابت برپايي سالگردها و مراسم بود و به هر قيمت و با بكار بردن خلاقيت هاي ساده در شرايط سخت زندان به درست كردن شيريني و كيك مي پرداخت.
اعظم داراي افكاري عميق و دقيق بود كه او را در جمع متمايز مي كرد. وقتي در رابطه با هر مشكل و موضوعي ميخواستيم موضعمان را مشخص كنيم مواضع او هميشه بسيار روشن و تيز بود. او بيشتر مدت اسارتش را در سلولهاي انفرادي بسر برد. يكروز مي خواستند او را از اتاق دربسته به بند عمومي ببرند. تحليل شهربانو اين بود كه مزدوران ميخواهند او را تحت فشار قرار دهند تا از او مصاحبه بگيرند. بنا بر اين با آمدن به بند عمومي مخالفت ميكرد. آنروز پاسداران با وجوديكه از بيماريش مطلع بودند بشدت با ضربه هاي مشت و لگد به جانش افتادند. ناجوانمردانه سعي مي كردند ضرباتشان را به پشت او بزنند. او هم فقط تمام توانش را بكار برد تا پشتش را مستمرا به ديوار نگه دارد و نگذارد آسيب جدي به او برسانند.
مزدوران هرچه او را زدند به نتيجه نرسيدند و نهايتا او را كنار راهرو نگه داشتند تا تكليف را از مسئول زندان ”حسين زاده” سوال كنند. نهايتا دوباره او را به همان اتاق در بسته بردند تا يكي دو ماه در انتظار اعدام بماند.
آنطور كه خواهرش نقل مي كرد، محكوميت او در تاريخ ۱۷ شهريور۶۷ تمام مي شد و خانواده او در تدارك آزادياش بودند. اما وقتي خميني زهر آتش بس را سركشيد جنونش به اوج رسيد. ابتدا ملاقات زندانيان سياسي را قطع كرد. نفس خانواده هاي زندانيان كه هيچ خبري از عزيزانشان نداشتند به شماره افتاده بود. نگراني و وحشتي كه خيلي سريع داغي را در سينه ها مهر كرد. حدود دو سه ماه بعد، از زندان اوين به يكي از اعضاي خانواد اعظم تلفن زده شد و گفتند به زندان بيائيد. در زندان بسته اي بعنوان وسايل اعظم به او دادند و گفتند او را اعدام كرده ايم و ديگر به سراغ او نياييد. هيچ خبر ديگري مبني بر نحوه اعدام و محل دفن و... نگفتند.
خانواده اعظم همچنان در ناباوری از شهادت فرزندشان هستند.
#تهران #ایران #مقاومت #مجاهدین #Iran #مشهد #اصفهان #کرج #تبریز#شیراز #اهواز #قم #کرمانشاه #کرمان #لرستان #يزد #چهارمحال_بختیاری#ارومیه #رشت #گیلان #کرمان #زاهدان #همدان
اعظم عطارزاده اهل بروجرد ۲۷ ساله كارمند مركز فرهنگي و تربيتي بود.
يك زنداني در سلول انفرادی مجاور اعظم: ” روزي كه مرا صدا زدند تا از انفرادي به بند عمومي منتقل كنند دلم خيلي گرفت.
رابطه اي كه ماه ها از طريق مورس با همسايه ام داشتم قطع ميشد. مثل اين بود كه دارند مرا تبعيد ميكنند.
اما وقتي بيرونم آوردند ديدم يك نفر ديگر را هم خارج كردند، تك زنداني سلول بغلي، همان كه ماه ها همدم همه تنهايي هايم درسلول انفرادي بود. با ديدنش رضايت و آرامشي در قلبم حس كردم كه در تاريكي زندان گوهري بود گرانبها بود.”
با اقتباس از نوشته همبنديان مختلف:
كارمند مركز فرهنگي و تربيتی بود و اميدوار بود كه بعد از انقلاب در شكوفايي فرهنگ غنی ايران زمين و انتقال آن به كودكان ايران زمين نقش داشته باشد اما خيلي زود فهميد كه اين آرزو در حكومت مطلقه يك آخوند كه انقلاب مردم ايران را ربوده به جايي نخواهد رسيد.
به آرزويش خيانت شده بود. اميدش لگدمال شده و معلوم نبود افكار زيبايش تا چه زمانی بايد در اسارت ارتجاع پرپر شود. اما اعظم نااميد نشد. او اميد را در سازمان مجاهدين يافت و به سرعت با هواداری از اين سازمان دوباره از نو آغاز كرد.
سلول انفرادي شهربانو در سال ۶۶ در زندان گوهردشت كنار سلول من بود. با وجوديكه همسايه بوديم، آنقدر سرزنده بودكه من تا آخرين روز انفرادي نفهميدم كه او در سلول تنها است. صبحها همديگر را برای نماز با مورس بيدار مي كرديم. بعد ورزش مي كرديم و اخبار را مي گرفتيم و به سلولهاي ديگر مي داديم . گاهي هم ساعت ها در مورد موضوعات مختلف اجتماعي و سياسي و سازماني آنهم از طريق مورس باهم بحث ميكرديم. روزي كه مرا صدا زدند تا از انفرادي به بند عمومي منتقل كنند دلم خيلي گرفت. رابطه اي كه ماه ها از طريق مورس با همسايه ام داشتم قطع ميشد. مثل اين بود كه دارند مرا تبعيد ميكنند. اما وقتي بيرونم آوردند ديدم تنها يك نفر ديگر را هم خارج كردند، تك زندانی سلول بغلی، همان كه ماه ها همدم همه تنهايي هايم درسلول انفرادي بود. با ديدنش رضايت و آرامشي در قلبم حس كردم كه در تاريكي زندان يك گوهر گرانبها بود.
روي ستون فقرات اعظم يك غده بزرگ وجود داشت كه اگر صربه اي مي خورد باعث فلج شدنش مي شد و از همين بابت درد شديدي را تحمل مي كرد اما هميشه از پر تحرك ترين بچه ها به حساب مي آمد. از پايه هاي ثابت برپايي سالگردها و مراسم بود و به هر قيمت و با بكار بردن خلاقيت هاي ساده در شرايط سخت زندان به درست كردن شيريني و كيك مي پرداخت.
اعظم داراي افكاري عميق و دقيق بود كه او را در جمع متمايز مي كرد. وقتي در رابطه با هر مشكل و موضوعي ميخواستيم موضعمان را مشخص كنيم مواضع او هميشه بسيار روشن و تيز بود. او بيشتر مدت اسارتش را در سلولهاي انفرادي بسر برد. يكروز مي خواستند او را از اتاق دربسته به بند عمومي ببرند. تحليل شهربانو اين بود كه مزدوران ميخواهند او را تحت فشار قرار دهند تا از او مصاحبه بگيرند. بنا بر اين با آمدن به بند عمومي مخالفت ميكرد. آنروز پاسداران با وجوديكه از بيماريش مطلع بودند بشدت با ضربه هاي مشت و لگد به جانش افتادند. ناجوانمردانه سعي مي كردند ضرباتشان را به پشت او بزنند. او هم فقط تمام توانش را بكار برد تا پشتش را مستمرا به ديوار نگه دارد و نگذارد آسيب جدي به او برسانند.
مزدوران هرچه او را زدند به نتيجه نرسيدند و نهايتا او را كنار راهرو نگه داشتند تا تكليف را از مسئول زندان ”حسين زاده” سوال كنند. نهايتا دوباره او را به همان اتاق در بسته بردند تا يكي دو ماه در انتظار اعدام بماند.
آنطور كه خواهرش نقل مي كرد، محكوميت او در تاريخ ۱۷ شهريور۶۷ تمام مي شد و خانواده او در تدارك آزادياش بودند. اما وقتي خميني زهر آتش بس را سركشيد جنونش به اوج رسيد. ابتدا ملاقات زندانيان سياسي را قطع كرد. نفس خانواده هاي زندانيان كه هيچ خبري از عزيزانشان نداشتند به شماره افتاده بود. نگراني و وحشتي كه خيلي سريع داغي را در سينه ها مهر كرد. حدود دو سه ماه بعد، از زندان اوين به يكي از اعضاي خانواد اعظم تلفن زده شد و گفتند به زندان بيائيد. در زندان بسته اي بعنوان وسايل اعظم به او دادند و گفتند او را اعدام كرده ايم و ديگر به سراغ او نياييد. هيچ خبر ديگري مبني بر نحوه اعدام و محل دفن و... نگفتند.
خانواده اعظم همچنان در ناباوری از شهادت فرزندشان هستند.
۱۳۹۵ تیر ۲۲, سهشنبه
اشتراک در:
پستها (Atom)
واکسن؛ خامنه ای چطور پُشت مُجریان فرمانش را خالی کرد
منصور امان / فراسوی خبر... پنجشنبه ۲۸ مرداد منبع: پایگاه اینترنتی ایران نبرد و جنگ خبر http://www.jonge-khabar.com/news/articled.php?id=5...