۱۳۹۴ اسفند ۴, سه‌شنبه

شاملو - من درد ِ مشترکم مرا فرياد کن- عشق عمومی - دفتر هوای تازه

اشک رازي‌ست
لب‌خند رازي‌ست
عشق رازي‌ست


اشک ِ آن شب لبخند ِ عشق‌ام بود.



قصه نيستم که بگوئي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...

من درد ِ مشترک‌ام
مرا فرياد کن.



درخت با جنگل سخن مي‌گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي‌گويم


نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
با لبان‌ات براي ِ همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌هاي‌ات با دستان ِ من آشناست.


در خلوت ِ روشن با تو گريسته‌ام
براي ِ خاطر ِ زنده‌گان،
و در گورستان ِ تاريک با تو خوانده‌ام
زيباترين ِ سرودها را
زيرا که مرده‌گان ِ اين سال
عاشق‌ترين ِ زنده‌گان بوده‌اند.



دست‌ات را به من بده
دست‌هاي ِ تو با من آشناست
اي ديريافته با تو سخن مي‌گويم
به‌سان ِ ابر که با توفان
به‌سان ِ علف که با صحرا
به‌سان ِ باران که با دريا
به‌سان ِ پرنده که با بهار
به‌سان ِ درخت که با جنگل سخن مي‌گويد


زيرا که من
ريشه‌هاي ِ تو را دريافته‌ام
زيرا که صداي ِ من
با صداي ِ تو آشناست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

واکسن؛ خامنه ای چطور پُشت مُجریان فرمانش را خالی کرد

منصور امان /  فراسوی خبر... پنجشنبه ۲۸ مرداد  منبع: پایگاه اینترنتی ایران نبرد و جنگ خبر http://www.jonge-khabar.com/news/articled.php?id=5...