برای دردهای مردم مظلومم ، بغض گلویم را می فشارد ، ترانه های سربی ، آواز بی کسی ، رنج بی پناهی، و گرسنگی مردم میهن!
۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه
۱۳۹۵ مهر ۸, پنجشنبه
۱۳۹۵ مهر ۷, چهارشنبه
۱۳۹۵ مهر ۵, دوشنبه
۱۳۹۵ مهر ۴, یکشنبه
۱۳۹۵ مهر ۳, شنبه
۱۳۹۵ مهر ۲, جمعه
پاييز هم امد
سرودهای کوهستان - پائیز آمد
پاییز آمد،
لابالای درختان ،
لانه کرده کبوتر،
از تراوش باران می گریزد.
خورشید از غم،
با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی،
عاشقانه به گریه می نشیند.
من با قلبی، به سپیدی روز،
با امید بهاران،
می روم به گلستان
همچو عطر اقاقی،
لا به لای درختان می نشینم.
باشد روزی،
به ندای بهاران، روی دامن صحرا، لاله روید
شعر هستی،
بر لبانم جاری،
پر توانم آری،
می روم در کوه و دشت و صحرا
ره پیمای قله ها هستم من،
در کنار یاران ،
راه خود در طوفان می نوردم .
در کوهستان،
یا کویر تشنه،
یا که در جنگلها،
رهنوردی شاد و پر امیدم
شاید روزی
شعر هستی بر لب،
جان نهاده بر کف،
راه انسانها را در نوردم
شعر هستی،
بودن و کوشیدن،
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است
شعر هستی،
بر لبانم جاری،
پر توانم آری،
می روم در کوه و دشت و صحرا
لابالای درختان ،
لانه کرده کبوتر،
از تراوش باران می گریزد.
خورشید از غم،
با تمام غرورش
پشت ابر سیاهی،
عاشقانه به گریه می نشیند.
من با قلبی، به سپیدی روز،
با امید بهاران،
می روم به گلستان
همچو عطر اقاقی،
لا به لای درختان می نشینم.
باشد روزی،
به ندای بهاران، روی دامن صحرا، لاله روید
شعر هستی،
بر لبانم جاری،
پر توانم آری،
می روم در کوه و دشت و صحرا
ره پیمای قله ها هستم من،
در کنار یاران ،
راه خود در طوفان می نوردم .
در کوهستان،
یا کویر تشنه،
یا که در جنگلها،
رهنوردی شاد و پر امیدم
شاید روزی
شعر هستی بر لب،
جان نهاده بر کف،
راه انسانها را در نوردم
شعر هستی،
بودن و کوشیدن،
رفتن و پیوستن
از کژی بگسستن
جان فدا کردن در راه خلق است
شعر هستی،
بر لبانم جاری،
پر توانم آری،
می روم در کوه و دشت و صحرا
.
بستنی اولین بار ؛ کی و کجا و توسط کی ساخته شد ؟!
تا به حال به این اندیشیده اید که چرا هرگز در هیچ گزارش یا رسانه خارجی در مورد اینکه بستنی ، این لیسیدنی پرطرفدار، در کجا و توسط چه کسی ساخته شد هیچ حرفی به میان نیامده ؟! جواب این سوال در کتاب `مردم دوران مشروطه` در قفسه های خاک گرفته کتابخانه ملی موجود است که نیز افتخار دیگری است برای ما ایرانیان .
داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند . در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد
میرزا حسنخان مستوفی , مستوفیالممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .
داستان از اینجا شروع میشه که فردی به نام کریم باستانی ملقب به کریم یخ فروش پسر جوانی از شهر ری در بازار آن زمان (خیابان جمهوری امروز) بساط یخ فروشی داشت . یکی از مشتریان غالبا دائمی کریم کارمندان سفارت انگلستان در همان حوالی بودند . این مواجهه هر روزه کارمندان با کریم رابطه صمیمانه را بین آنها پدید آورد . کارمندان برای کریم که انگلیسی بلد نبود نام کریم یخی یا همان به گفته خودشان آیس کریم را برگزیدند . در اواسط درگیریهای دوران مشروطیت کریم برای جلب بیشتر مشتری اقدام به پخش یخ در بهشت مبادرت ورزید . و در همین دوران و برای اولین بار با مخلوط کردن شیر و یخ و زرده تخمه مرغ و گلاب و شیره ملایر اولین بستنی تاریخ بشریت را ساخت. که مورد استقبال اهالی بازار و همسر سفیر انگلیس قرار گرفت مغازه ای در همان حوالی توسط سفیر انگلیس به کریم اهدا شد که بر سر در آن به زبان انگلیسی اسم فامیل کریم ( باستانی ) bastani نوشته شده بود که ایرانی ها به اشتباه بستنی می خواندند . در زمان افتتاح فروشگاه سفیر انگلیس با گفتن :
we name it after you
اسم محصول را به احترام کریم آیس کریم گذارد
میرزا حسنخان مستوفی , مستوفیالممالک دوران مشروطیت ، در کتاب خاطراتش مینویسد این پدرسگ ( کریم باستانی ) لیسیدنیی ساخته است از سردابهای یزد سردتر ، از لب یار شیرین تر، از پنبه خراسان نرمتر. سالها بعد کریم با یکی کارمندان سفارت انگلیس به نام الیزابت بسکین رابینز ازدواج کرده و به انگستان و بعد از آن به امریکا مهاجرت میکند .
۱۳۹۵ مهر ۱, پنجشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۳۱, چهارشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۳۰, سهشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۲۹, دوشنبه
سعيد ماسوري ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ زندان گوهردشت
جمعه ۲۸ شهريور ۱۳۶۰حوالي ساعت ۱۲ ظهر بود ، در شهر محل تولدم ، خرم آباد - لرستان ، در حاليکه مادر مشغول چنگ زدن گوشتي بود که قرار بود براي نهار کباب بشود ، من هم درحياط مشغول آماده کردن منقل و ذغال کباب بودم ....که صداي زنگ تلفن را شنيدم ، مثل همه بچه ها که دوست دارن تلفن را خودشان جواب بدهند...به طرف تلفن دويدم و گوشي را برداشتم ...منزل ماسوري ؟؟ بله ، بفرمائيد !! از آنجاييکه صدايم هنوز بچه گانه بود .....خطابم کرد و گفت : من از بيمارستان زنگ ميزنم به پدر و مادرت بگو جسد " ايرج ماسوري " اينجا در سرد خانه است ، بيايند ببرند ! به هيچکس هم چيزي نگوييد ! و تلفن قطع شد ...!هنوز بعد از ۳۴ سال ، وقتي اين مکالمه را بخاطر ميآورم ، دردي همچون تير در قلبم مي خلد و سراسر وجودم را پر از کينه و نفرت ميکند ..... مجاهديکه صداقت ، پاکي و انسانيت را اولين بار در او تجربه کردم و همچون عاشقي به او عشق مي ورزيدم تركيبي بود از فروتني ، تواضع، آگاهي و جسارت و ثابت قدم در پرداخت هزينه ... مي خواستم عينا مثل او باشم، تا جاييکه ميخواستم حتي راه رفتنم هم شبيه او باشد ....حال بايد بپذيرم که به همين سادگي به چوبه دار بسته و تير بارانش کرده اند ... و تازه به کسي هم چيزي نگوئيد !!! براي امثال من و ما که هنوز بيرحمي و شقاوت را درک نميکرديم و حد اکثر آن را در ساواک تصور کرده بوديم ، في الواقع ، باور نکردني بود ... آخر همين دو روز پيش ( يعني چهارشنبه ۲۶ شهريور ۱۳۶۰) دستگيرش کرده ايد ، چگونه جمعه تيربارانش کرده ايد ...؟؟؟ حتي يک دادگاه نمايشي (از نوع امروزين ) را هم نياز نديدند ...هنوز ما جنايتکاري و شقاوت را با ساواک مترادف ميدانستيم ...! محل زندان و تيرباران همان محل سابق ساواک شاه (حالا اطلاعات ) بود ، يک خيابان بالاتر ، که اين جلادان جديد رويش را براستي سفيد کرده بودند.....بطوريکه مادر ( به گويش لري داا ) موقع نماز صبح صداي گلوله ها را هم شنيده بود ، ولي نميدانست که فرزند وجگر گوشه اش را دارند تير باران ميکنند ...!!! بعد هم با محاصره کردن خانه ، مانع بر گزاري مراسم شدند و تا سالها نه تنها اجازه گذاشتن يک سنگ قبر را هم نميدادند بلکه هر بار که سنگي ميگذاشتند با پتکهاي شقاوت خرد ميکردند ... در سالگرد شهادتش ميخواستم مفصلتر از اين بنويسم ولي شهادت عزيزي ديگر...تواني برايم باقي نگذاشت ، اينباردر کنار خودم و در زندان ،" شاه رخي ، دريا دل ، کارگر زبان و" ستم سوز بيان " به اسم شاهرخ زماني.... که حقانيت، جسارت و دريا دلي اش ، نه در اين فضاي تسليم طلبي ومغازله که مدعيان روشنفکري وعقلانيت با سس اعتدال به راه انداخته اند، ( که درقرون وسطي هم ، هزار،هزار اعدام کردن را اعتدال و اصلاح و نرماليزاسيون نميگفتند ) بلکه در طلوعي ناگزير و آينده ايي ، نه جندان دور نمايان خواهد شد .... خوشا اين سرزمين و ميهنمان ايران که هيچگاه از چنين فرزندان برومند و قهرماني تهي نمانده است . درود بر اين قهرمانان نه فقط آزاديخواه که آزادي ستان ...!
سعيد ماسوري ۲۸ شهريور ۱۳۹۴ زندان گوهردشت
قاضی مرتضوی کیست؟ و زهرا کاظمی را چگونه کشت؟
'''' فیلم ''''
http://www.youtube.com/watch…
زهرا (زیبا) کاظمی (۱۹۴۸ - ۱۱ ژوئیه ۲۰۰۳) خبرنگار کانادایی - ایرانی تبار بود که در مسافرتی حرفهای به قصد تهیه گزارش در ایران، هنگام ناآرامیها و اعتراضات دانشجویی، به جرم عکسبرداری حین تجمع برخی از خانوادههای زندانیان در مقابل زندان اوین، بازداشت و در زندان کشته شد .
حمید مصدق ـ سیب
تو به من خندیدی
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم
و نمیدانستی
من به چه دلهره از باغچۀ همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تُند دوید
سیب را دست تو دید
غضبآلوده به من کرد نگاه
سیب را دست تو دید
غضبآلوده به من کرد نگاه
سیب دندانزده از دست تو افتاد بهخاک
و تو رفتی وهنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خشخش گام تو تکرار کُنان،
میدهد آزارم
و تو رفتی وهنوز،
سالها هست که در گوش من آرام،
آرام
خشخش گام تو تکرار کُنان،
میدهد آزارم
و من اندیشهکُنان
غرق این پندارم
که چرا،
ـ خانۀ کوچک ما
سیب نداشت
غرق این پندارم
که چرا،
ـ خانۀ کوچک ما
سیب نداشت
خرداد ۱۳۴۳
حمید مصدق
درآمد بر منظومۀ «آبی، خاکستری، سیاه»با صدای: حمید مصدق
۱۳۹۵ شهریور ۲۸, یکشنبه
۱۳۹۵ شهریور ۲۷, شنبه
۱۳۹۵ شهریور ۲۶, جمعه
به یاد ۱۲شقایق یک خانواده که سربه دار یا تیرباران شدند #ايران #تهران #tehran #مقاومت #مجاهدین #خرم آباد #iran #کارگر
به یاد شهدای خانواده شجاعی که جان خود را فدای راه آزادی مردم ایران کردند
از مهران ۱۵ ساله تا نسرین ۱۹ ساله و تا بزرگترین عضو خانواده که ۳۲ سال بیشتر نداشت جان خود را در راه آزادی فدا کرده اند
به یاد آنان که سرود آزادی را به نام گل سرخ خواندند
بخوان به نام گل سرخ
در صحاری شب
که باغ ها همه بیدار و بارور گردند
بخوان، دوباره بخوان، تا کبوتران سپید
به آشیانه خونین دوباره برگردند
بخوان به نام گل سرخ در رواق سکوت
که موج و اوج طنینش ز دشت ها گذرد
پیام روشن باران
ز بام نیلی شب
که رهگذار نسیمش به هر کرانه برد
ز خشک سال چه ترسی
که سد بسی بستند
نه در برابر آب
که در برابر نور
و در برابر آواز
و در برابر شور
در این زمانه ی عسرت
به شاعران زمان برگ رخصتی دادند
که از معاشقه ی سرو و قمری و لاله
سرودها بسرایند ژرف تر از خواب
زلال تر از آب
تو خامشی که بخواند؟
تو می روی که بماند؟
که بر نهالک بی برگ ما ترانه بخواند؟
از این گریوه به دور
در آن کرانه ببین
بهار آمده
از سیم خاردار
گذشته
حریق شعله ی گوگردی بنفشه چه زیباست
هزار آینه جاری ست
هزار آینه
اینک
به همسرایی قلب تو می تپد با شوق
زمین تهی دست ز رندان
همین تویی تنها
که عاشقانه ترین نغمه را دوباره بخوانی
بخوان به نام گل سرخ و عاشقانه بخوان
حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
اشتراک در:
پستها (Atom)
واکسن؛ خامنه ای چطور پُشت مُجریان فرمانش را خالی کرد
منصور امان / فراسوی خبر... پنجشنبه ۲۸ مرداد منبع: پایگاه اینترنتی ایران نبرد و جنگ خبر http://www.jonge-khabar.com/news/articled.php?id=5...