سوم آبان 1395 بيست و هفتمين سالگرد شهادت مجاهدقهرمان مسعود
دالوند به دست دژخيمان رژيم پليد آخوندي در زندان اوين است.
مسعود در
سحرگاه خونين چهارشنبه سوم آبان 1368 در سن 28 سالگي و پس تحمل شديدترين و وحشيانه
ترين شكنجه ها، سربدار شد و به ياران شهيدش در قتل عام هولناك 67 پيوست.
مسعود در وصيتنامه كوتاهي كه نوشته بود، ضمن طلب استغفار از خدا
بخاطر نكرده هايش (اين رسم مجاهدين است كه در اوج فدا و ايثار باز هم فقط نكرده
خود را مي بينند) تا آنجا كه به انتخاب مبارزه و شهادت در سن 28 سالگي برمي گشت
نوشته بود از زندگي ام راضي هستم و كارهايم همه در راه خدا و خلق بود و سپس عشق
خود به خلق و اميدش به پيروزي را با اين جمله كه شاد باشيد و عزاداري نكنيد، نشان
داده بود و در پايان هم قسمتي از آيه ... و اليه ترجعون... به سوي او بازمي گردم
را نوشته و تمام اموالش كه فقط كتاب هاي او بود را به مادرش داده بود.
اينك در حالي كه امواج جنبش
دادخواهي مردم ايران براي به محاكمه كشاندن آمران و عاملان قتل عام 67 هر روز بر
پيكر فرسوده رژيم ولايت فقيه مي كوبد، با گرامي داشت ياد 30،000 گل سرخ، سي هزار ستاره شب كوب و ظلمت سوز كه در سياه ترين شب هاي ميهن در رژيم پليد ولايت فقيه با فداي تمام
هستي خود آسمان تيره و تار ميهن خونبارمان را غرق ستاره كردند... و به ياد مجاهد
شهيد مسعود دالوند شهيدي كه شاهد شهيدان قتل عام 67 نيز بود، مرور كوتاهي بر زندگي
اين مجاهد قهرمان مي كنيم.
مجاهد قهرمان مسعود
دالوند از سال 1356 كه يك نوجوان دبيرستاني بود دچار تحول عظيم فكري شده و برخلاف
بسياري از هم سن و سالهاي خودش، مستمر در حال خواندن كتاب بود، ابتدا خيلي مذهبي
شده بود و تقريبا تمامي منابع مذهبي اسلامي را مطالعه كرد و با بسياري از مدعيان
صحبت مي كرد، كتابهاي دكتر شريعتي را كامل خواند، كتب فلسفي و تاريخي و ... اما
همچنان گم شده اي داشت. در جريان انقلاب ضد سلطنتي فعالانه شركت داشت و سپس بعد از
انقلاب در ابتداي فاز سياسي از طريق برادر بزرگترش كه در آمريكا تحصيل مي كرد و به
اميد انقلاب و آزادي و سازندگي به ايران بازگشته بود، با سازمان مجاهدين خلق ايران
آشنا شد و به گم شده اي كه همواره در پي آن بود دست يافت.
پس از اين مسعود تمام عيار خودش را وقف سازمان كرد و در انجمن جوانان موحد خرم آباد، به عنوان يك عضو فعال و سپس سرتيم ميليشياهاي آن زمان در مبارزه افشاگرانه سياسي سازمان شركت داشت. در روز 30 خرداد 60 در تظاهرات شهر خرم آباد شركت داشت و توسط فرمانده سپاه خرم آباد، پاسدار جنايتكار سعيدي دستگير و همراه يكي ديگر از هواداران به خودرو پاترول فرمانده سپاه كه براي سركوب تظاهرات در ميدان محل برگزاري آن آمده بود، منتقل شدند اما بلافاصله و در يك فرصت طلايي با باز كردن درب ديگر خودرو به سرعت خود را به كوچه مقابل انداخته و از طريق رودخانه وسط شهر، توانست محل را ترك كرده و از چنگ دژخيمان بگريزد. پس از آن مدتي مخفي بود، اما بزودي با رهنمودهاي راديو صداي مجاهد كه در سوم مرداد 1360 راه اندازي شده بود، فعاليتهايش را بطور گسترده شروع كرد. سالهاي ابتداي دهه 60 را با فعاليتهاي هسته مقاومتي كه ايجاد كرده بود در چند شهر ادامه داد. چندين بار تلاش كرد از طريق مرز كردستان خودش را به سازمان برساند كه موفق نشد تا اينكه سرانجام پس از عزيمت رهبر مقاومت به جوار خاك ميهن با تلاش پيگير موفق شد به سازمان وصل شود و به فعاليتهايش در سازمان محبوبش ادامه دهد.
مسعود در پاييز 1367 در جريان مأموريتي در تهران دستگير شد و در كميته مشترك و زندان اوين به مدت يكسال اساسا در انفرادي و تحت شديدترين شكنجه ها قرار گرفت.
دوران زندان و شكنجه در اوين، فراز ديگري از حماسه مجاهدت مسعود بود. در آخرين ديدار در روز 30 مهر 1368 درست 4 روز بعد از اعلام مسئول اولي خواهر مريم از طرف رهبر مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوي در 26 مهر 68، هنگامي كه اين خبر را برادرش درگوشي و آهسته به او رساند بشدت خوشحال و برافروخته شد و به او گفت” تو هنوز مسعود و مريم را خوب نمي شناسي، بايد به هر قيمت خودت را به سازمان وصل كني...”
در قسمت ديگري از اين ملاقات هنگامي كه مادر از او سوال كرد هيچ راهي نيست كه تو را اعدام نكنند، با اشاره به ساير زندانياني كه در همان سالن براي ملاقات با خانواده هايشان آمده بودند، گفت ” بله، يك راه هست، بايد به سر اين جوانان زنداني تير خلاص بزنم، مي خواهي من اينكار را بكنم؟” كه مادر بغضش تركيد و گفت ” نه ”
در همانجا بود كه به برادر و مادرش گفت در اين يكسال كه در شكنجه گاه اوين بوده است اطلاعات زيادي را حتي در انفرادي توانسته بدست بياورد و اي كاش راهي بود و او مي توانست اين اطلاعات را به سازمان برساند ولي همين قدر توانست بگويد كه يك قتل عام فجيع در زندانها در جريان بوده است و تعداد بسيار زيادي از مجاهدين و زندانيان سياسي اعدام شده اند، او گفت: ” ابعاد كشتار آنقدر عظيم است كه كلمات قادر به بيان آن نيست...” بيشتر از اين نمي توانست حرف بزند، چرا كه دژخيمان بالاي سر او و خانواده اش ايستاده بودند و بعد از نيم ساعت او را بردند و سه روز بعد در سحرگاه چهارشنبه سوم آبان 1368 بعد از تحمل سنگين ترين شكنجه ها به عهد و پيمان خونين خود با خدا و خلق وفا نمود و سربدار شد و به 30هزار تن ديگر از يارانش در قتل عام 67 پيوست.
رژيم پليد و خونخوار ولايت فقيه، هرگز مزار مسعود را به خانواده اش نشان ندادند و مادر مجاهد و داغديده اش به مدت 27 سال نتوانست مزار فرزند شهيدش را زيارت نمايد، تا هنگام درگذشت در 27 فروردين 1395 به سوي رفيق اعلي شتافت و با فرزند مجاهد شهيدش و ديگر جاودانه فروغها محشور شد.
پس از اين مسعود تمام عيار خودش را وقف سازمان كرد و در انجمن جوانان موحد خرم آباد، به عنوان يك عضو فعال و سپس سرتيم ميليشياهاي آن زمان در مبارزه افشاگرانه سياسي سازمان شركت داشت. در روز 30 خرداد 60 در تظاهرات شهر خرم آباد شركت داشت و توسط فرمانده سپاه خرم آباد، پاسدار جنايتكار سعيدي دستگير و همراه يكي ديگر از هواداران به خودرو پاترول فرمانده سپاه كه براي سركوب تظاهرات در ميدان محل برگزاري آن آمده بود، منتقل شدند اما بلافاصله و در يك فرصت طلايي با باز كردن درب ديگر خودرو به سرعت خود را به كوچه مقابل انداخته و از طريق رودخانه وسط شهر، توانست محل را ترك كرده و از چنگ دژخيمان بگريزد. پس از آن مدتي مخفي بود، اما بزودي با رهنمودهاي راديو صداي مجاهد كه در سوم مرداد 1360 راه اندازي شده بود، فعاليتهايش را بطور گسترده شروع كرد. سالهاي ابتداي دهه 60 را با فعاليتهاي هسته مقاومتي كه ايجاد كرده بود در چند شهر ادامه داد. چندين بار تلاش كرد از طريق مرز كردستان خودش را به سازمان برساند كه موفق نشد تا اينكه سرانجام پس از عزيمت رهبر مقاومت به جوار خاك ميهن با تلاش پيگير موفق شد به سازمان وصل شود و به فعاليتهايش در سازمان محبوبش ادامه دهد.
مسعود در پاييز 1367 در جريان مأموريتي در تهران دستگير شد و در كميته مشترك و زندان اوين به مدت يكسال اساسا در انفرادي و تحت شديدترين شكنجه ها قرار گرفت.
دوران زندان و شكنجه در اوين، فراز ديگري از حماسه مجاهدت مسعود بود. در آخرين ديدار در روز 30 مهر 1368 درست 4 روز بعد از اعلام مسئول اولي خواهر مريم از طرف رهبر مقاومت برادر مجاهد مسعود رجوي در 26 مهر 68، هنگامي كه اين خبر را برادرش درگوشي و آهسته به او رساند بشدت خوشحال و برافروخته شد و به او گفت” تو هنوز مسعود و مريم را خوب نمي شناسي، بايد به هر قيمت خودت را به سازمان وصل كني...”
در قسمت ديگري از اين ملاقات هنگامي كه مادر از او سوال كرد هيچ راهي نيست كه تو را اعدام نكنند، با اشاره به ساير زندانياني كه در همان سالن براي ملاقات با خانواده هايشان آمده بودند، گفت ” بله، يك راه هست، بايد به سر اين جوانان زنداني تير خلاص بزنم، مي خواهي من اينكار را بكنم؟” كه مادر بغضش تركيد و گفت ” نه ”
در همانجا بود كه به برادر و مادرش گفت در اين يكسال كه در شكنجه گاه اوين بوده است اطلاعات زيادي را حتي در انفرادي توانسته بدست بياورد و اي كاش راهي بود و او مي توانست اين اطلاعات را به سازمان برساند ولي همين قدر توانست بگويد كه يك قتل عام فجيع در زندانها در جريان بوده است و تعداد بسيار زيادي از مجاهدين و زندانيان سياسي اعدام شده اند، او گفت: ” ابعاد كشتار آنقدر عظيم است كه كلمات قادر به بيان آن نيست...” بيشتر از اين نمي توانست حرف بزند، چرا كه دژخيمان بالاي سر او و خانواده اش ايستاده بودند و بعد از نيم ساعت او را بردند و سه روز بعد در سحرگاه چهارشنبه سوم آبان 1368 بعد از تحمل سنگين ترين شكنجه ها به عهد و پيمان خونين خود با خدا و خلق وفا نمود و سربدار شد و به 30هزار تن ديگر از يارانش در قتل عام 67 پيوست.
رژيم پليد و خونخوار ولايت فقيه، هرگز مزار مسعود را به خانواده اش نشان ندادند و مادر مجاهد و داغديده اش به مدت 27 سال نتوانست مزار فرزند شهيدش را زيارت نمايد، تا هنگام درگذشت در 27 فروردين 1395 به سوي رفيق اعلي شتافت و با فرزند مجاهد شهيدش و ديگر جاودانه فروغها محشور شد.
مادر مجاهد معصومه كوشكي- مادر دالوند، مادر مجاهد شهيد مسعود دالوند |
چنانچه گفتيم مجاهد
شهيد مسعود دالوند شهيدي است كه شاهد شهيدان قتل عام 67 نيز بود، در آن
ايام او در بند و در زير شكنجه دژخيمان اطلاعات آخوندي بود و در آخرين
وداع، قبل از شهادت به برادر و مادر مجاهدش گفت :« ابعاد كشتار آنقدر عظيم
است كه كلمات قادر به بيان آن نيست...»
جمله مجاهد شهيد مسعود دالوند در آخرين وداع قبل از اعدام در باره قتل عام 67 |
به همين مناسبت كليپ كوتاه زير را تقديم به مسعود و همه جاودانه فروغ هاي آزادي مي كنم.
شعر «دلم به يادتان بهار را بهانه مي كند» از
ع. طارق، به ياد جاودانه فروغ هاي آزادي كه در عمليات فروغ جاويدان به
شهادت رسيدند سروده شده است و اينك يك بار ديگر به ياد شهداي قتل عام 67 و
مجاهد شهيد مسعود دالوند آنرا مي خوانيم.
سحر كه باد در شقايق آشيانه مي كند
دلم به يادتان بهار را بهانه مي كند
شبان كه شبنم از حرير ماه مي چكد به خاك
چكاوك از شما به گوشِ گل ترانه مي كند
بر اوج بُر شديد همچو موج ، فوج فوج
كه آفتاب در نگاهتان هنوز خانه مي كند
شما غرور عشق و روح آتشيد و عٍطر آب
هنوز ميهن از عبورتان جوانه مي كند
ستارگان، ستارگان، ستارگان نمرده ايد
دلم به يادتان بهار را بهانه مي كند