من از ويرانه های دور شرقم
زني که از آغاز با پای برهنه
عطش تند زمين را در پي قطره ای آب درنورديده است
زني که از آغاز با پای برهنه
همراه با گاو لاغرش در خرمن گاه
از طلوع تا غروب
از بام تا شام ، سنگيني رنج را لمس کرده است
من يک زنم
از ايلات آوارۀ دشت ها و کوه ها
زني که کودکش را در کوه به دنيا مي آورد
و بزاش را در پهنۀ دشت از دست ميدهد
و به عزا مي نشيند
من مادرم
من خواهرم
من همسری صادقم
من يک زنم
زني از ده کوره های مردۀ جنوب
زني که از آغاز با پای برهنه
سراسر اين خاک تب کرده را
درنورديده است
من از روستاهای کوچک شمالم
زني که از آغاز در شاليزارها و مزارع
تا نهايت توان گام زده است
من يک زنم
کارگری که دستهایش
ماشين عظيم کارخانه را
به حرکت درمي آورد
هر روز تواناييش را
دندانه های چرخ ريزريز مي کند
پيش چشمانش
زني
که از عصارۀ جانش
پروارتر مي شود لاشۀ خوانخوار
از تباهي خونش
افزونتر مي شود سود سرمايه دار
زني که مترادف مفهومش
در هيچ جای فرهنگ ننگ آلود شما
وجود ندارد
دست هایش سفيد
قامتش ظريف
که پوستش لطيف
و گيسوانش عطرآگين باشد
من يک زنم
با دست هايي که از تيغ تيز درد و رنج ها
زخم ها دارد
زني که قامتش از نهايت بي شرمي شما
در زير کار توان فرسا
آسان شکسته است
زني که در سينه اش
دلي آکنده از زخم های چرکين خشم است
زني که در چشمانش
انعکاس گل رنگ گلوله های آزادی
موج مي زند
من يک زنم
زني که مترادف مفهومش
در هيچ جای فرهنگ ننگ آلود شما
وجود ندارد
زني که پوستش
آيينۀ آفتاب کوير است
و گيسوانش بوی دود مي دهد
تمام قامت من
نقش رنج و
پيکرام تجسم کينه است
زني که دستانش را کار
برای سلاح پروده است .
من زني آزاده ام
زني که از آغاز
پا به پای رفيق و برادرم
دشت ها را درنورديده است
زني که پرورده است
بازوی نيرومند کارگر
دستان نيرومند برزگر
من خود کارگر!
من خود برزگر!
شعر افتخار از چریک فدائی خلق رفیق غزل آیتی