درست امروز در همین ساعت بیست سال پیش غلام را در مقابل چشمان مادرش ، برادرش و من که همسرش بودم به گلوله بستند. بیست سال پیش من در یکی از خیابانهای شهر لارناکا در کشور قبرس بعد از اینکه صدای شلیک چند گلوله را شنیدم و یکباره دیدم که غلام به زمین افتاد، و خون آلود شده است، دنیا برایم سیاه شد. می دانستم چه اتفاقی افتاده . می دانستم که دیگر تمام است ، می دانستم که این جانیان غلام را ترور کردند. می دانستم که دیگر هرگز او را نخواهم دید.
برای دردهای مردم مظلومم ، بغض گلویم را می فشارد ، ترانه های سربی ، آواز بی کسی ، رنج بی پناهی، و گرسنگی مردم میهن!
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
واکسن؛ خامنه ای چطور پُشت مُجریان فرمانش را خالی کرد
منصور امان / فراسوی خبر... پنجشنبه ۲۸ مرداد منبع: پایگاه اینترنتی ایران نبرد و جنگ خبر http://www.jonge-khabar.com/news/articled.php?id=5...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر