مجاهد سربدار مسعود دالوند
در سحرگاه خونين چهارشنبه سوم آبان 1368 مسعود در سن 28 سالگي و پس تحمل شديدترين و وحشيانه ترين شكنجه ها، سربدار شد و به ياران شهيدش در قتل عام هولناك 67 پيوست.
مجاهد شهيد مسعود دالوند در زندان اوين و زير شكنجه دژخيمان(در فاصله پاييز 67 تا 3 آبان 68 كه خود نيز سربدار شد) در ملاقاتي كوتاه قبل از اعدام، پرده از جنايت عظيم و قتل عام رشيدترين و بهترين فرزندان مجاهد و مبارز اين خلق برداشت و گفت ابعاد كشتار آنقدر عظيم است كه كلمات قادر به بيان آن نيست...
بيشتر از اين نتواست بگويد، اما همين كلمات كوتاه، خود گوياي آن كشتار و قتل عام بي سابقه در تاريخ ايران و يكي از دهشتبار ترين جنايات تاريخ بشري بود. با ادامه راه آن قهرمانان سربدار تا تحقق سرنگوني رژيم پليد ولايت فقيه و استبداد مذهبي و استقرار آزادي و دمكراسي و عدالت در ايران زمين به آن شهيدان سرفراز درود مي فرستيم.
مسعود در وصيتنامه كوتاهي كه نوشته بود، ضمن طلب استغفار از خدا بخاطر نكرده هايش (اين رسم مجاهدين است كه در اوج فدا و ايثار باز هم فقط نكرده خود را مي بينند) تا آنجا كه به انتخاب مبارزه و شهادت در سن 28 سالگي برمي گشت نوشته بود از زندگي ام راضي هستم و كارهايم همه در راه خدا و خلق بود و سپس عشق خود به خلق و اميدش به پيروزي را با اين جمله كه شاد باشيد و عزاداري نكنيد، نشان داده بود و در پايان هم قسمتي از آيه ... و اليه ترجعون... به سوي او بازمي گردم را نوشته و تمام اموالش كه فقط كتاب هاي او بود را به مادرش داده بود. هيچگاه مزار او را به خانواده اش نشان ندادند.
فقط به خاطر اين چند كلمه دژخيم پليد كف بر دهان آورده بود و مي گفت او يك محارب و منافق سر موضع بود و به سزاي اعمالش رسيد، شما حق نداريد هيچگونه مراسمي بگيريد در غير اينصورت همه شما دستگير مي شويد و سرنوشت او در انتظار شما است! يعني اينكه شما را هم اعدام مي كنيم.
در سحرگاه خونين چهارشنبه سوم آبان 1368 مسعود در سن 28 سالگي و پس تحمل شديدترين و وحشيانه ترين شكنجه ها، سربدار شد و به ياران شهيدش در قتل عام هولناك 67 پيوست.
مجاهد شهيد مسعود دالوند در زندان اوين و زير شكنجه دژخيمان(در فاصله پاييز 67 تا 3 آبان 68 كه خود نيز سربدار شد) در ملاقاتي كوتاه قبل از اعدام، پرده از جنايت عظيم و قتل عام رشيدترين و بهترين فرزندان مجاهد و مبارز اين خلق برداشت و گفت ابعاد كشتار آنقدر عظيم است كه كلمات قادر به بيان آن نيست...
بيشتر از اين نتواست بگويد، اما همين كلمات كوتاه، خود گوياي آن كشتار و قتل عام بي سابقه در تاريخ ايران و يكي از دهشتبار ترين جنايات تاريخ بشري بود. با ادامه راه آن قهرمانان سربدار تا تحقق سرنگوني رژيم پليد ولايت فقيه و استبداد مذهبي و استقرار آزادي و دمكراسي و عدالت در ايران زمين به آن شهيدان سرفراز درود مي فرستيم.
مسعود در وصيتنامه كوتاهي كه نوشته بود، ضمن طلب استغفار از خدا بخاطر نكرده هايش (اين رسم مجاهدين است كه در اوج فدا و ايثار باز هم فقط نكرده خود را مي بينند) تا آنجا كه به انتخاب مبارزه و شهادت در سن 28 سالگي برمي گشت نوشته بود از زندگي ام راضي هستم و كارهايم همه در راه خدا و خلق بود و سپس عشق خود به خلق و اميدش به پيروزي را با اين جمله كه شاد باشيد و عزاداري نكنيد، نشان داده بود و در پايان هم قسمتي از آيه ... و اليه ترجعون... به سوي او بازمي گردم را نوشته و تمام اموالش كه فقط كتاب هاي او بود را به مادرش داده بود. هيچگاه مزار او را به خانواده اش نشان ندادند.
فقط به خاطر اين چند كلمه دژخيم پليد كف بر دهان آورده بود و مي گفت او يك محارب و منافق سر موضع بود و به سزاي اعمالش رسيد، شما حق نداريد هيچگونه مراسمي بگيريد در غير اينصورت همه شما دستگير مي شويد و سرنوشت او در انتظار شما است! يعني اينكه شما را هم اعدام مي كنيم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر