گرامي باد خاطره تابناك مجاهد قهرمان عليرضا نفيسي ، شهيدي قهرمان از خطه گردخيز لرستان
در سرزمين تو
دشتي به وسعت قلبت
به انتظار نشسته است
سرشار عطر سركش باروت
و در ميانه اين دشت، كوهي
و بر فراز قله اين كوه، قامتي
ایستاده است چو فانوس
و رهروان سحر
در ظلمت تمامي اين شبها
تنها ترا نظاره گرند
مجاهد شهيد عليرضا نفيسي درسال 1327 در خانواده اي محروم در شهر خرم آباد لرستان چشم به جهان گشود. او تا كلاس دوم دبستان در خرم آباد تحصيل كرد و پس از آن بنا به ضرورت شغلي پدرش به كرمانشا ه رفت و در آنجا رشد كرد و بزرگ شد. زندگي در كرمانشاه و روح سركش پهلواني نهفته در اين خطه، با جسارت و بي باكي رضا در هم آميخت و او را از همان سنين نوجواني در محله و مدرسه و محيط پيراموش بعنوان يك انسان شاداب، شجا ع و ظلم ستيز كه داراي قدرت بدني و روحي بود، شناخته شد.
عليرضا دوران تحصيلات دبستاني و دبيرستاني را در كرمانشاه به اتمام رسانده و در انستيتوي بازرگاني اين شهر در رشته مديريت بازرگاني فارغ التحصيل گرديد.
مجاهد شهيد عليرضا نفيسي در سال 57 يكي از فعالين قيام و تطاهرات خياباني بود و شخصا در بسيج مردم و تصرف مراكز نيروهاي رژيم شاه از جمله شهرباني مركزي كرمانشاه و كلانتري خيابان شريعتي و استانداري كرمانشاه نقش عمده اي داشت. بعد از پيروزي قيام رضا به اتفاق چند تن از جوانان كرمانشاه اقدام به داير كردن كميته اي براي تداوم اهداف مردمي انقلاب كرد اما عملكردهاي انحصارطلبانه و سركوبگرانه رژيم ارتجاعي خميني او را دلسرد كرد و كم كم به مخالفت با مرتجعين كشاند تا جايي كه طي يك درگيري با كميته مركزي كرمانشاه از كميته بيرون آمد و به خرم آباد بازگشت.
رضا كه پيش از اين با آرمانهاي مجاهدين آشنا شده بود و مدت چند ماه نيز به هواداري از سازمان فعاليت هاي خود را آغاز كرده بود از تابستان 59 به طور حرفه اي به انجمن جوانان موحد خرم آباد رفت و كار خود را با فروش نشريه آغاز كرد.
عليرضاي قهرمان در اين دوران با برخورداري از عشق و ايمان و آگاهي كه نسبت به مجاهدين و بويژه «مسعود» داشت به سرعت در كارها و مسئوليتهايي كه به وي سپرده مي شد جديت و توان بالايي از خود نشان داده و به رشد تشكيلاتي قابل توجهي رسيد. او پيوستنش به مجاهدين را با شور و شعف خاصي بيان مي كرد و مي گفت بودن با مجاهدين يعني با هدف زندگي كردن، طعم از خود گذشتن براي هدف را چشيدن.
مجاهد شهيد عليرضا نفيسي در محيط و محله اي كه بود به شجاعت و دلاوري معروف بود و تا قبل از هواداري معمولا كسي به او جرات نزديك شدن و اهانت را نداشت ولي اولين بار كه در فروش نشريه در مهرماه 1359 مورد حمله چماقداران قرار گرفت سكوت و درگير نشدن او با چماقداران موجب حيرت همه ناظران شده بود و خودش در اين باره مي گفت: برحسب عادت چند بار دستم بالا رفت ولي به خودم گفتم سازمان گفته نزنيد و فقط بخوريد و از آن لحظه با لذت خاصي ضربات مشت و لگد فالانژها را تحمل كردم و فكر مقابله به مثل را از سرم بيرون كردم و گفتم حتما يك روزي هم نوبت ما مي رسه كه حساب اينها رو برسيم، رضا وقتي با شور و هيجان اين ماجرا را تعريف مي كرد مي گفت: «زندگي با هدف چقدر زيباست حتي نحمل ضرب و شتم در مسير مجاهدين نيز لذتبخش است.»
سرانجام در شب اول مرداد 60 پاسداران به خانه مادر بزرگ او ريختند و رضا و 5تن ديگر از دوستانش كه شوراي دانش آموزي شهر خرم آباد را تشكيل مي داد ند و تقريبا همه تيم هاي دانش آموزي اعم از تبليغي تا عملياتي به آنها وصل بود را دستگير كردند.
رضا پس دستگيري هنوز اطلاعاتش كامل براي رژيم روشن نبود او را در يك باصطلاح دادگاه به حبس ابد محكوم كردند ولي ازطرفي او را به شدت براي لو دادن محل اختفاي مجاهد شهيد علي اكبر قاضي و ديگر از
مجاهدين، تحت فشار و شكنجه قرار دادند.
سرانجام در اثر خيانت يكي از خائنين موضع مسئوليت عليرضا لو رفت و او از نيمه شهريور 60 تا روز 28 شهريور كه در زير شكنجه ابتدا مثله و سپس به شهادت رسيد شكنجه هايي سختي را متحمل شد. حماسه هايي كه رضا در زير شكنجه آفريد هنوز هم توسط اسرا و بعضا پاسداران رژيم كه ناظر بودند دهان به دهان مي گردد.
آخوند احمدي جلاد حاكم شرع و همچنين عده اي از سران شكنجه گران از جمله عظيم مرادي معدوم (كه روز هفتم شهادت مجاهد شهيد علي اكبر قاضي در عملياتي به نام او به سزاي اعمال جنايتكارانه خود رسيد) عبده قياسي و مصطفي موسوي از شكنجه گران او بودند و شكنجه ها و اعدام هاي مصنوعي زيادي برايش ترتيب دادند تا شايد اطلاعات تيمهاي عملياتي را از وي بگيرند. حتي خواهر كوچك او را كه در اسارت بود نزد او بردند و گفتند مي خواهيم او را اعدام كنيم و تو مي تواني با حرف زدن او را نجات بدهي و اگر اعتراف نكني او را جلوي چشمت تيرباران مي كنيم كه رضا ي قهرمان بر سر آنا ن فرياد مي زند: «اي بدبختها براي من خواهرم با صدها خواهر مجاهدي كه تاكنون به دست شما جلادان به شهادت رسيدند تفاوتي ندارد و اگر او نيز شايسته باشد شهادتش افتخار ديگري براي من وخانواده ما و جنبش انقلابي خلق خواهد بود.» و بدين ترتيب در آخرين آزمايش نيز شكنجه گران از اراده پولادين اين مجاهد قهرمان شكست خورده و او را در زير شكنجه به شهادت مي رسانند.
درباره نحوه شهادت اين مجاهد خلق مي گويند نيمه شب او را به صحنه يك اعدام مي برند كه 4تن از دوستانش كه با او دستگير شده اند را جلوي او تك به تك اعدام مي كنند و هر بار از او مي خواهند كه فقط يك شعار مرگ بر رجوي بدهد كه اعدامش نكنند ولي او هربار مي گويد درود بر رجوي و مرگ بر خميني و مزدوران كه از شهامت او كلافه شده اند از همان صحنه اعدام او را به اتاق شكنجه مي برند و تا سحرگاه او را شكنجه مي كنند. كساني كه عليرضاي قهرمان را مي شناختند مي گفتند تنها صدايي كه از اتاق بيرون مي آمد صداي درود بر رجوي عليرضا بود كه در صداي شلاق و فحش هاي شكنجه گران بعضا گم مي شد تا سرانجام خاموش شد. به جسد عليرضا در حاليكه هر دو دستش از آرنج شكسته بود و كتفهاي ستبر و نيرومندش با يك وسيله برقي مثل مته برقي سوخته و سوراخ شده بود 12 گلوله تير شليك ميكنند بنحوي كه از جاي هيچ كدام از گلوله ها خوني نيامده بود و معلوم بوده كه ساعتها قبل از تيرباران زير شكنجه او شهيد شده است.
دژخيمان خميني حتي از تحويل جسد مثله شده اين مجاهد قهرمان به خانواده اش جلوگيري مي كنند و سرانجام با گرفتن 6هزارتومان پول گلوله و تعهد مبني بر اينكه در قبرستان شهر دفن نشود و مراسم براي او نگيرند و از شكنجه او چيزي نگويند جسد را به مادر بزرگ ستم كشيده او مي دهند و مخفيانه در شب او را در محلي به خاك مي سپارند.
ياد وراهش جادوانه باد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر